دو راهی عشق
دردو دل یه عاشق خواهشن بخونیدو کمکم کنید
یک شنبه 12 خرداد 1398برچسب:, :: 16:28 ::  نويسنده : علیرضا       

 

سلام ای خدااا

 

من علیرضا 18 -19 سالمه میخوام یکم دردو دل کنم چون دلم خیلی پره از...

  شایدم شما هم یکم کمکم کنید!!!

  من عاشقم/عاشق یه دختر شدم نه فقط عاشق بلکه دیوونه خییییلی دیوونه

  خوب براتون میگم جرایان چیه...

  من یکروز تو ی پارکی بودم که اولین بارم بود که میرفتم به اون پارک آخه تازه افتتاحش کرده بودن.یه گوشه ایستاده بودم و داشتم به وسایل پارک نگاه میکردم و بازی کردن بچه هااا

  در همین حال یه دختر از کنار من رد شد من ناخودآگاه نگاهش کردم اونم  نگاهم کرد

من چشم از اون ور نمیداشتم نمیدونم چراااا اونم رد شدو دور ترو دور تر میشد ویکدفه برگشت نگاهی به من انداخت من هم که همچنان داشتم بهش نگاه میکردم اون هی دور ترو دورتر میشد تا اینکه خیللی دور شد و من دیدم که روی یه سکویی نشت و تو دل خودم میگفتم برم نرم نمیدونستم چکار کنم خلاصه رفتم تا رسیدم بهش استرس داشتم لبام خشک شده بود نمیدونستم از کجا شروع کنم اصلا چی بگم!!!  گفتم سلام ؟ گفت: سلام. گفتم که شما چندبار برگشتینو منو نگاه کردیم خواستم بگم امری بود گفت که نه گفتم فکر میکنم گه شمارمو میخوای گفت نه چرا باید داشته باشم گفتم خوب پس نیمخوای گفت نه گفتم باشه پس مزاحم نمیشم همین ککه خواستم برم گفت واسااااا

  نزاشتم غرورشو زیرپا بزاره گفتم گوشیتو بده گرفتمو شمارمو وارد کردم یه میس انداختم رو گوشی خودم گفتم لازم میشه و  با یه خداحافظی رفتم.اومدم خونه منتظر تماسش بودم تا اینکه زنگ زد سلام علیک اسمت چیه وو چند سالته خلاصه ازینجور حرفا

  گذشت تا اینکه دوستیمون یکم محکم تر شد.

  هفته ای 2-3بار به هر طریقی که میشد حتی با خطر هم میدیدمش گذشت تا اینکه اون خیلی بهم وابسته شد هربا که میدیدمش پیشم گریه میکرد میگفت تو منو واقعا دوست داری علیرضا تورو خدا دوستم داشته باش من عاشقتم دیوونتم من حاظرم برات بمیرم.روزا همین طور میگذشت او هر موقع میدیدم گریه میکرد میگفت دوست دارم منم اولش یکم بهش بی اهمیت بودم تا اینکه کم کم کم کم کاره خودشو کرد.عاشقش شدم دیوونش شدم صداشو نمیشنیدم یا بهش اس نیمدادم روزم همش غم ناراحتی بود.

  خیلی خیلی دوسش داشتم و همینطور احساسم نسبت بهش هروز هروز زیادتر میشد تا اینکه ی روز بهم گفت که بیا میخوام ببینمت گفتم کجا؟؟؟ گفت کلاس میرم بعداز ظهرا خلاصه منم خوش حال شدم ازین که میتونستم یکروز درمیون  ببینمش خلاصه رفتم.

    گذشت گذشت گذشت و همین طور من روز به روز دوست داشتنم بیشتر بیشتر میشد. تا این که یکروز گفت بیا میخوام ببینمت منم با هزار امید خوش حالی شوق رفتم رسیدم زنگ زدم گفتم من اومدم بیا میخوام ببینمت گفت میدونی چیه علی نمیتونم از کلاس بیام بیرون حالم بده تو برو خونه واااای خیلی ناراحت شم خیلی خیلی ناراحت شدم منم گذاشتمو رفتم.

  مشکلاتم ازینجا شروع شد...

  حالا من دوونه دیوونه اون ولی اون کم کاری پشت کم کاری

  میرفتم ببینمش هیچی نیمگفت  همش من حرف میزدم میگفتم دوست دارم عاشقتم دیوونتم

  هرموقع زنگ میزد با هزارتا سلام عشقم گلم نفسم از ته ته دلم میگفتم بخدا باهاش سلام علیک میکردم بعد هیچی نیمگفت میگفت کاری نداری بای.

2ـ3ماه گذشت

  من اصلا عشقم به این دختر کم نمیشد

  یکروز اونقدر خوب بود مثل روزای اول .میگفت دوست دارم ازینجور حرفا اون  چیزی بود که من میخواستم

  ولی یه روزی اونقدر بی محلی میکرد که من فقط عذاب میکشدم

  نمیدونم چرا اینطور بود؟؟؟!!!!

  یه مدت خوب بود یه مدت بد.تااین که خوب شد

   من گفتم من عاشقم به جان مادرم بابام قسم میخورم که دوست دارم

  اونم قسم عزیزترین کسشو خورد باباش مادرش و برادش که من انقدر دوست دارم عاشقتم به هیچ وجه ولت نمیکم

  دوباره انگار زندگی روی خوش بهم کرده بودخوب بود خوب بود تا اینکه 1ماه مونده بود به عید نوروز1392

  منم به عشق اون گفتم برم تو بازار نزدیک عید بود بازارم خوب بود گفتم کار کنم که پولی داشته بازم نیازاشو براورده کنم.

  بخدا قسم فقط فقط به عشق اون بود

  شبا از ساعت 10تا 6  صبح میرفتم رنگ کاری بعد از ساعت 3ظهر تا 9:30شب میرم بازار کار میکردم فقط به عشق اون بهشم میگفتم که فقط یه عشق تو من از دیدن اون گذشتم دوریشو تحمل کردم تا نیازاشو برطرف کنم هرچند که نیازی نداشت ولی بازم من میرفتم تا به خواسته هام برسم.

  تا اینکه نزدیکای عید بود10 روز دیگه مونده بود ارتباطشو باهام خیلی کم کرد بی محلی

  مدام ناراححتم میکرد منم خیلی ناراحت میدم این همه کار واسه اون بعد اون اینکارو با من میکرد وااااای خدااااا

  خلاصه این 10 روزم گذشت تا اینکه سال تحوید شدو تعطیلات شروع و همچنین بد بختیای من...

  من کار رنگ کاریم تموم شد رفتم یه نگهبانی گرفتم شبا میرفتم اونجا

  من فقط شبا باهاش در ارتباط بودم

  یک شب زنگ زد گفت که من قلبم خرابه دختر بودم الان قرص میخورم من مریضم ولم کن تو میتونی یه دختر سالم پیدا کنی ولی من انقدررررر دوستش داشتم گفتم ببین من تا آخرین لحظه زندگیت باهاتم هرچی میخواد بشه گفت واقعا خیلی دوست دارم عاشقتم بای عزیزم

  منم شب انقدر ضهنم درگیر بود که خوابم نمیبرد از چشمم اشک میومد. چندروز گذشت

  بعد یهو 3روز غیبیش زد نه زنگی نه اسی نه خبری بعد از چندروز زنگ زد سلام علیک گفتم کجا بودی عشقم ازین جور حرفا تا اینکه گفت علی من یع مریضی گرفتم وااااییی خدااااا گفتم چییییییییی؟؟؟؟

  گفت تو سینم یه غده در اومده و من الان قرص میخورم خیلی نا امیدم گفتم ببین اگه تو خدایی نکرده بدترین مریضی دنیا داشته باشی من بازم ولت نمیکنم تا آخرین لحظه باهاتم بازم قربون صدقم رفتم دوست دارم ازین جور حرفا تموم بای بای چند روز گذشت تو این چند روز همش درگیری بینمو دعوا چندروز یکبار خبری ازش نود منم حقیقتش طاقت این همه زجر نداشتم شبایی که خیلی بهم فشار میومد مست میکردم به درد خودم بخدا قسم گریه میکردم

  تقریبا شده بود یکشب درمیون مست بودم یه شب مست بودم زنگ زد انقدر پشت تلفن گریه کردم که از کارش پشیمون شده ببود میگفت ببخشید علی بخدادعاشقتم دیوونتم انققدی میحرفییم تا شارژمون تموم میشد  تا صبح...

  باز فردا شد همه چی سر جای اولش خلاصه تعطیلات گذشت تا اینکه پسر داییم که ازین  جریان خبر داشت پا به پام بود باهم با برادر من رفتمی مشهد تهران تا یکم حال هوا عوض کنم من رفتم ولی حالم همون بود ذهنم درگیر اون بود به فکرش بود گه گداری زنگ میزد و یه احوال پرسی سردی داشتیم از حال هم باخبر میشدیم.

  گذشت ما برگشتیم اهواز (من اهوازیم) دباره روز از نو روزی ار نو

  کلاسای اون شروع شد دیگه ن به من زنگی میزد میگفت بیا ببینمت نه دلتنگی داشت.

  یکروز دلم خیلی خیلی براش تنگ شد زنگ زدم گفتم من دارم میام ببینمت برگشت بهم گفت نمیخواد بیای

  من ناراحت عصبی واااااییی نیمدونستم چکارکنم دیوونه شدم رفتم تو اشپز خونه اب بخورم شیشه الکل دیدم یک سوم شیشه توش بود همشو خوردم واااااییی دیوونه تر شدم 20 دقیقه وقت داشتم تا برم پیشش لباسام پوشیدم رفتم تو راه حالم بد شد الکل عمل کرد خودمو بزور نگه داشته بودم تا کسی متوجه نشه!!! رسیدم اونجا یه پل عابر پیاده نزدیک کلاسشه رفتم رو پل زنگ زدم بهش گفتم بیا بیرون گفت بیا من صددام عوض شده بود فک  کنم فهمید گفتم بیا وگرنه خودمو میندازم پایید فهمید ککه میخوام چکار کنم سریع دیدمش که از کوچه اومد بیروون منو دید خیره شده سریع اومد بالا پیش من التماس میکرد میگفت که این کارو نکنم میگفت غلط کردم علی. چرا این حرف بهت زدم تا این که اومدم اینور پیش گفتم بهش:::

  حالا باور کردی که من دوست دارم تا هنوزم  شک داری گفت بخدا میدونم دوسم دری میدووونم

  منم به لبه پل تکیه دادم همونجا  نشستم دست رو صورتم گریه میکردم با صدای بلد اسمشو صدا میزدم تا 1دقیقه بهم خیره شده بود که این منم اینکارو میکنم بعد اومد رو بروم نشت دستام گرفت با گریه میگفت علی بسه تروخدا غلط کردم ولی من نمیتونستم دستاشو گرفته بودم  به صورتم چسبوده بودم. دستاش با اشکام خیس  میشد و اینو میدید بیشتر ناراحت میشد تا اینکه به اسرار زیادش اشک ریختنم تموم کردم حق حق میکردم متوجه شد که مست کرد دم حالم بد بود به اینور اونور پل عابر میخوردم گفت علی با خودت چکار کردم گفتم فقط بخاطر تو فقط تو تا بفهمی چقدر دوست دارم.یکمی باهم قدم زدیم تا حالم بشه  کلاسش شرو شد من رفتم نمیدونستم کجا برم نیمدونستم چکار کنم  زفتم به مغازه دوستم حالم خیلی بد بود رقتم پیششو اوفتادم تا اینکه اون اب بهم داد ابمیوه تا یکم خوب شدم یکساعت طول کشید کلاس اونم تموم شد یهو زنگ زد نمیتونستم جوابشو بدم دوستم جوابشو داد

  میگفت با ناراحتی میگفت علی کجاس حالش خوبه من فقط صداشو میشنیدم از دوستم خواهش میکرد که منو ببره خونه خوبم کنه تا 2-3ساعت بعد که خوب شدم خودم دیگه رفتم. حالم بد بود ولی تا رسیدم خونه خابم برد ندونستم چی شد!!!

  فرداش شد عشقم زنگ زد گفت علی چرا اینکارو کردی من چیز زیادی یادم  نمیومد همه چیو بارام تعریف کرد گتم فقط بخاطر تو گفت که من میدونم اینکارو نکن دیگه مست نکن گفتم باشه

  خوب بودیم فقط تا چند روز دوباره بد شد بی محلی دوروغای کوچیک مسخره ولی من از درغ متنفرم!!!

  یکروز انقدر خوب بود که دوست نداشتم شب شه بخوابم چون صبح که میشد همه چی دوباره خراب میشد!!!

  گذشت تا اینکه کم کم ارتباطمون کمم کم کم کم شد منم همینطور میسوختم تا تقریبا نزدیک 2ما اصلا ازش خبر نداشتم

  یهو یه شب داشتم به عشقش مست میکردم  ناراحت بودم بعد از 2ماه بهم زنگ زد وااااااییییی خدااااا یعنی خودشهههه تپش قلب گرفتم استرس با هم

  جواب دادم سلام گفتم صداشو شنیدم اشک و چشام هلقه زد

  گفت که تو توو این مدت با کسی دوست شدی گفتم دیوونه شدی هزارتا قسم قران جان عزیزام قسم خوردم تا باور کرد که تنهام واقعا نم بودم...

  گفت علی ببخشید من اشتباه کردم .قدرتو ندونستم من گفتم دوستم داری فقط این برام مهم بود گفت اکه دوست نداشتم بعد از 2ماه خودم بهم زنگ نمییزدم منم که دونش بودم گفتم باشه گذشته ها گذششه واییی  چه شبی  بود اون شد حلا از خوشحالی خوابم نمیبرد فرداش شد گفت بیا ببینمت رفتم شده بود اون چیزی که من میخوام مثل قدیم یه عاشق دیوونه حرف زدیم دردو دل ازین جور کارا

  چند روز گذشت خوب بود حالا دوباره داره بی محلیاش شرو میشه دیگه نمیدونم چکار کنم

  کمکم کنید دارم دوونه میشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  (این دخترک که من دیوونشم 15سالشه ولی ازی نظر جسمانی و ذهنی رشت بیشتری داشته در حد 17-18 سالس)

  بعضی موقع ها میکه که مادرم اذیتم میکنه بهم گیر میده ولی دلیل نمیشه که سر من خالیش کنه.

  یلااخره هر دختری یکم محدودیت داره اونم تو سن این

  شماره مادرشم دارم چندبار خواستم بهش بزنگم تمام حرف های دلمو بهش بگم رودر رو ولی نمیدونم کار درستیه یا نه???!

  الان 9-10ماهه باهمیم

  دارم دوووووونننننهههه ممممیییششمممم

  کمک میخوام خدااااا

 



یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:, :: 14:27 ::  نويسنده : علیرضا       

سلام دوستان مرسی از نظراتون و همدردیاتون

دیروز که شنبه بود رفتم ببینمش 2تا خطاش خاموش بودن هرچی دید زدم نبودش یهو چشمم بهش افتاد

تپش قلب گرفتم نفسم بالا نمیومد داشت میومد سمتم منم رفتم سمتش رسیدیم بهم  وایییی چه لحظه ای  بود

یکم پیش هم بودیم گفتم کجا بودی این چند روز خلاصه ازین جور حرفا...

بعد یکم دردو دل کردیم کفتم تو واقعا دوستم داری گفت اره اگه نداشتم که نمیومدم پیشت

گفت یکم مشکل دارم با مادرم دعوا کردم یه خط جدید براش گرفته بود شمارشو گرفتم

خیلی خوب بود بعد رفت شبشم بهم اس داد خوب بود ولی به من راضی نیستم

چون دوست دارم مثل قبلا باشه :(



یک شنبه 12 خرداد 1387برچسب:, :: 23:14 ::  نويسنده : علیرضا       

خدایاااااا

سلام امروز بهم زنگ زد بیا ببینمت رفتم پیشش خوب بود همه چی ساعت 4 اومدم خونه

شد ساعت 7:30 الی  بهم زنگ زده میگه علی گوشیم دکمه قرمزش خراب شده میدمش دست مامانم فعلا زنگ نزن تا خودم بزنگم این دومین باره که این حرف میزنه

قبلش گفت که شنبه هفته آینده بیا ببینمت حالا این حرف بزن نمیدونم چکار کنم خداااا

یکم باهام درد  کل کنید کمکم کنید تروخدا !!!



صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دو راهی عشق و آدرس mylove061.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 1813
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1